سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر روز پر از دردم و هر شب نگرانم
آنقدر که بعد از تو بمیرم به گمانم

خالی شدم از هر کس و هر چیز به جز تو
سیاره ی متروکه ی بی نام و نشانم

بیچاره زمینی است که خورشید ندارد
یک عمر فقط دور خودم در دورانم

رفتی و بهار از پی تو رفت از این شهر
یک فصل زمستانم و یک فصل خزانم

کوهی پر حسرت پر بغض و پر آهم
برگرد که از دور ببینی فورانم

خو کرده به کابوسم و دلداده ی بختک
ای عشق از این خواب قشنگم نپرانم


اسماعیل ساسانی 

 




تاریخ : جمعه 100/11/29 | 2:41 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

هر چارکنج این دل ویرانه را هر روز می گردم 


شاید دلت جا مانده باشد پیش من، شاید 


اسماعیل ساسانی 




تاریخ : جمعه 100/11/29 | 2:32 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

یه قاب خالی رو دیوار خونه

یه تار مو یه دفتر و یه شونه


پریدن از خوابای نیمه کاره

خط خطی روی کاغذای پاره


دلهره هایی که میان سراغم

دیوارای آجری اتاقم


یادم میارن که تو اینجا نیستی

 اما تو آینه روبروم می ایستی

 ...

از یه قرار و شب و بارون می گی

 از بوسه های تو خیابون می گی


فوت می کنی قاصدکا می رقصن

یواشکی قرار می ذاری با من

...

دوباره من، دوباره جای خالی

یه آدم غمزده ی خیالی


تو رفتی و از کی نفس بگیرم 

دلخوشی هام و از کی پس بگیرم

...

قصه با خط فاصله شرو شد

بازی تمومه وقتی دستی رو شد


یکی نبود اون یکی بود و نابود

آخ نمی دونی چه توهمی بود

 ...

نوشتمت رو گلدون سفالی

 به حال ساده، صفتای عالی


تو بهترین دلبر رو زمینی

دلم برات تنگ شده ......... جای خالی

اسماعیل ساسانی   




تاریخ : پنج شنبه 99/8/29 | 12:36 صبح | نویسنده : ahoooora | نظر

با نی، کمانچه، تار و کرنا گریه کردم
دشتی، همایون و نوا را گریه کردم

بی تو، همین حالای حالا بغض آمد
گل پونه ها را دست تنها گریه کردم

مانند هر شب بازهم احیا گرفتم
قرآن به سر تا صبح فردا گریه کردم

تو وقت رفتن بغض را خندیدی و من
وقتی‌که رفتی بی‌مهابا گریه کردم

حالا فقط من ماندم و من ماندم و من
من ماندم و تنهای تنها گریه کردم

دلگیرم و سارا عروسی کرده انگار
رقصیدم و همپای دارا گریه کردم

من مصر بودم تو عزیزم، بی تو اما
تا قلب کنعان تا زلیخا گریه کردم

بانو نشستی در خیالم شعر گفتی
من تک‌تک قافیه‌ها را گریه کردم

خنجر زدی برریشه‌ام آونگ آونگ
خوابیدم و لالا به لالا گریه کردم

 

اسماعیل ساسانی 




تاریخ : پنج شنبه 99/1/28 | 2:52 صبح | نویسنده : ahoooora | نظر

روزی به سرزمین دلم پا گذاشتی

داغی بزرگ بر دل دنیا گذاشتی
با یک نگاه فرضیه ها را بهم زدی

پایان هر نمی شود اما، گذاشتی
حتما دلت شبیه دلم بی قرار بود

وقتی قرار را شب یلدا گذاشتی
تا یک دقیقه بیشتر آرامشم شوی

یوسف چه منتی به زلیخا گذاشتی
کنعان تر از همیشه ام ودرک می کنی

پس دکمه های پیرهنت وا گذاشتی

گفتی برای اینکه نفهمند با همیم

مدرک نمی گذاری و اما گذاشتی
سر به هوای من بخدا پس نمی دهم

عطری که روی پیرهنم جا گذاشتی

اسماعیل ساسانی 




تاریخ : پنج شنبه 98/9/28 | 2:43 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

شده دلتنگ کسی باشی و دلگیر شوی؟

یا که رویا زده، در آینه تحقیر شوی؟
شده برقی بزند غصه امانت گیرد

فاز تو فاز غم و مات و زمین گیر شوی؟
یا که در جمع ولی یکسره تنها باشی

بی سبب خنده کنی، محو تصاویر شوی؟
شده عقل و دل تو ساز مخالف بزنند

یاری دل بکنی، دشمن تدبیر شوی؟
تو خود آزاری من دیدی و تا حال شده

گوشه ی دنج اتاقی غل و زنجیر شوی؟
ثانیه ساعت و یک ساعت تو سال شده

شده در لحظه و با حادثه ای پیر شوی؟
حس دلتنگی من فاصله را نشناسد

شده نفرین شده یا می زده تعبیر شوی؟
از خداحافظی ات خنده جوابم کرده

شده هی شکوه کنی، ناله ی شبگیر شوی؟
بخدا تا به ابد منتظرت می مانم

کاش روزی بشود قسمت و تقدیر شوی
اسماعیل ساسانی 




تاریخ : یکشنبه 98/6/24 | 1:56 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

بعد تو بدجور احساس ندامت می‌کنم 

از خودم، از عالم و آدم شکایت می کنم 
آمدی! رفتی! همین درماندگی میراث کیست؟

اینکه بی تو هر کجا احساس غربت می کنم 
جای خالی تو و شب های بی خوابی من

 نیستی و با در و دیوار صحبت می کنم
این بلاهایی که آمد بر سرم گردن بگیر

 که تو خوبی و به خوبی زود عادت می کنم 
می روی پشت سرت هم اشک می ریزم هم آب

حرف قلبم را نمی گویم، نجابت می کنم
راستی! رفتی و بعد رفتنت باران گرفت 

آه، می بخشی اگر عشقم صدایت می کنم
چتر را با خود ببر از بس که من دیوانه ام

به نوازش های باران هم حسادت می کنم

 اسماعیل ساسانی 




تاریخ : سه شنبه 98/5/8 | 9:28 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

می‌شود دل به غم عشق تو مأنوس کنم
یا که قرآن لبت بعد وضو بوس کنم

دل به آیات لب سرخ تو ایمان دارد
تا به کی قلب مسلمان شده مأیوس کنم


سایه‌ی چشم تو و خطه‌ی سرسبز شمال
لبِ ساحل منِ دریا ز چه افسوس‌کنم

مالیاتی ز‌لبت خرج بکن تا فکرِ
پیچ گیسوی تو و جاده چالوس کنم

ای به قربان تو و چشم‌سیاهت، با عشق
یک غزل توطئه چیدم که ترا بوس کنم


اسماعیل ساسانی  




تاریخ : سه شنبه 98/4/18 | 11:42 صبح | نویسنده : ahoooora | نظر

کبوتر دل من، باش قهرمان خودت

عقاب تیز بزنگاه داستان خودت 

به وقت اوج گرفتن شریک یکدل کو؟

به فکر لانه ی خود باش و آسمان خودت
برای کشتن غم، نیست هم پیاله کسی

 بگیر جام و بکوبش به استکان خودت 
دل رمیده ی من روز روز نامردی است 

به جز خدا به کسی دل نبند جان خودت
بخواب، ای دل بی کس بدون لالایی 

بگو برای خودت قصه با زبان خودت

اسماعیل ساسانی 
 




تاریخ : چهارشنبه 98/4/5 | 1:58 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

میان این همه احساس واضح و مبهم

میان عشق و هوس های ساده و درهم


میان این همه پچ پچ، میان این همه حرف

تو آن دروغ قشنگی که باورت کردم


من از قبیله ی عشقم، تو از تبار هوس

که می کشد به جدایی وصال ما با هم


من از بهشت گذشتم برای گندم تو

به لحظه های تب آلود عاشقانه قسم


و چشم های خمارت که سیب حوا بود

و داد ایل و تبارم به باد چون آدم


قسم به ناله ی هابیل و اسم اقلیما

قسم به داغ شقایق، زلالی شبنم


که من گذشته ام از او، خدا تو هم بگذر

به حق جمله ی مظلوم دوستت دارم


اسماعیل ساسانی  




تاریخ : جمعه 97/9/23 | 10:45 صبح | نویسنده : ahoooora | نظر

  • paper | کوفه | آنک بات