بعد تو بدجور احساس ندامت میکنم
از خودم، از عالم و آدم شکایت می کنم
آمدی! رفتی! همین درماندگی میراث کیست؟
اینکه بی تو هر کجا احساس غربت می کنم
جای خالی تو و شب های بی خوابی من
نیستی و با در و دیوار صحبت می کنم
این بلاهایی که آمد بر سرم گردن بگیر
که تو خوبی و به خوبی زود عادت می کنم
می روی پشت سرت هم اشک می ریزم هم آب
حرف قلبم را نمی گویم، نجابت می کنم
راستی! رفتی و بعد رفتنت باران گرفت
آه، می بخشی اگر عشقم صدایت می کنم
چتر را با خود ببر از بس که من دیوانه ام
به نوازش های باران هم حسادت می کنم
اسماعیل ساسانی
تاریخ : سه شنبه 98/5/8 | 9:28 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.