سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

شعرهایم بوی گل برداشت از امروز

 

عاقبت بانو شدی مضمون اشعارم

من گرفتارت شدم، گشتی گرفتارم؟

وه! چه حالی دارم از روزی که گل کردی

از نفس های تو باید نسخه بردارم

شعر هایم بوی گل برداشت، از امروز!

جای گل نامت می آید توی اشعارم

بوی شب بو داری و وقتی که می خوابی

محو زیبایی تو تا صبح بیدارم

................................

.................................

من دو خط چیزی نگفتم تا در آرامش

میخ لبهایت بکوبی روی دیوارم

گر چه با لکنت ولی این بار خواهم گفت

جز محالات است از تو دست بردارم

لهجه ات شیرین ترین آهنگ دنیا و

من مَ من من، دوست، من من دوستت دارم 


اسماعیل ساسانی

 




تاریخ : جمعه 96/4/16 | 11:25 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

کاشکی همسایه مان بودی

کاشکی همسایه مان بودی که از پرچین تان

یک بغل خنده بچینم از لبانت دزدکی


اسماعیل ساسانی




تاریخ : جمعه 96/4/16 | 11:19 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

ببند ان چشم های خسته را مهتاب شب هایم

ببند آن چشم های خسته را مهتاب شب هایم 

برایت شعر دم کردم که بی تابی

گلم لالا

((اسماعیل ساسانی))




تاریخ : شنبه 96/4/3 | 11:38 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

دوستت دارم

دوستت دارم، ولیکن دیگرعاشق نیستم

من برای عاشقی شاید که لایق نیستم

پیچکی پیچیده دور شمعک ایوان تو

سینه ای پر داغ دارم، من شقایق نیستم

برکه ای پر اشکم و لبریزم از بی مهری ات

مثل یک مردابِ پیرم، جای قایق نیستم

گر کدر باشم ولی یکرنگ تر از شیشه ام

آینه هستم ولی آئینه ی دق نیستم

ساعتم بر دست تو، هرگز نگاهم کرده ای؟

خسته از تکرارم و مست دقایق نیستم

من تو را می بینم و تو دیگری را نازنین

فلسفه چینی نکن من اهل منطق نیستم

اعترافی می کنم اما دروغم را ببخش

دوستت دارم ولیکن، دیگر عاشق نیستم

اسماعیل ساسانی                

 




تاریخ : دوشنبه 96/3/22 | 12:52 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

 

خال لبت

 

من بی نهایت عاشقم

اما توقع هیچ هیچ

باور بکن خال لبت گشته همه دنیای من


اسماعیل ساسانی 




تاریخ : دوشنبه 96/3/22 | 12:48 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

صبح شد

 

آفتاب گندمین، نقاش زیبای نسیم

صبح شد ،آبی بکش تن پوش این جالیز را

قند در پهلوی چای و نان هم آغوش غزل

طرح لبخندی بزن کامل بکن این میز را


اسماعیل ساسانی

 

 




تاریخ : سه شنبه 96/3/16 | 1:59 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

قسم

قسم به دانه ی گندم که جلد بام توام

کنار پنجره ات آب و دانه ای داری؟

اسماعیل ساسانی




تاریخ : یکشنبه 96/2/31 | 1:18 صبح | نویسنده : ahoooora | نظر

آه

 

کودک عشق تو چون افسانه ها شد مرد آه 
حسن تو یوسف شد و دوریت کورم کرد آه 
نیستی اینجا فقط گاهی تجسم کن کمی 
چای رنگ غصه ها،چون روزگارم سرد آه 
بازگرد و حال و روز فصل فصلم را ببین 
برگ خردادم ولی چون قلب آذر زرد آه 
فاصله مرگ و جنون در پیش، حالم خوب نیست 
شب همان روز است اما با دلم همدرد آه 
از غمم سیگار با سیگار روشن می کنم 
تا بماند زنده روح خسته و شبگرد آه 


اسماعیل ساسانی

 

 




تاریخ : یکشنبه 96/2/31 | 1:13 صبح | نویسنده : ahoooora | نظر

همه دارایی من

 

همه دارایی من یک تو فقط بود اگر


شعرهایم بخدا این همه ای کاش نداشت


اسماعیل ساسانی




تاریخ : دوشنبه 95/12/16 | 10:46 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

و عشق پیراهن گشادی بود

و عشق پیراهنی است گشاد 

 

که هیچوقت به تنم نمی آید...

 

اسماعیل ساسانی




تاریخ : دوشنبه 95/10/13 | 1:7 عصر | نویسنده : ahoooora | نظر

  • paper | کوفه | آنک بات